اولین دندون
مامانی جونم بالآخره اولین دندونت درست در 5ماه و بیست روزگیت در اومد .
خوشگلم دوسه روزی بود که گاهی وقتها درد داشتی و یه کم ادیت میکردی من وبابات هم فکر میکردیم که دل درد گرفتی مخصوصا شبها که راحت نمیخوابیدی و از درد هی وول میخوردی به خودت میپیچیدی و ما هم از این موضوع حسابی ناراحت بودیم وهر چی قطره و شربت ذکتر داده بود رو نوش جونت میکردیم چند باری دهنت رو وارسی کرده بودیم چیزی متوجه نشده بودیم تا اینکه یه روز که داشتی با بابات بازی میکردی و با صدای بلند میخندیدی ودهنت کاملا باز بود متوجه مروارید سفیدی شدم که تازه داشت به آرومی خودنمایی میکرد وقتی متوجه دندونت شدم با صدای بلند داد زدم که وای خدا دندونش در اومده که شما هم که حسابی از صدای من جا خوردی و ترسیدی که منم بغلت کردم وفشارت دادم تا اینکه آروم شدی من و بابات اون روز خیلی خوشخال شدیم و کاملا شوکه شده بودیم دوست داشتیم این خبر رو به بقیه هم بگیم تا اونها هم تو این شادی ما شریک بشن .
بابات که خونه مادربزرگت کار داشت رفت اونجا تا این خبر رو به اونها بگه من هم که گوشی رو برداشتم و زنگ زدم به خونه مامان جون و اونها هم خوشحال شدن و تبریک گفتند اون روز یکی از بهترین زوز های زندگیمون بود
مبارکت باشه عزیزم
امیدوارم که باهاش با اشتها غذاهاتو بخوری و بد غذا نشیومامانی رو اذیت نکنی