امیر رضا وبادکنک جشن تولد
نازنینم دو شب پیش باهم دیگه رفته بودیم تولد مبین جون پسر عموی بابات شما اولش خوب بازی کردی و آروم بودی چون تا حالا جای شلوغ و پر سرو صدا نبرده بودمت همش میترسیدم گریه کنی اما خدا رو شکر اینطور نشد و پسرم مثل همیشه پسر گلو آقایی بود و روی مامانشو سفید کرد اما قبل از آوردن کیک و شروع مراسم و عکس انداختن جنابعالی خوابیدی و نشد که با بقیه بچه ها عکس بندازی خیلی حیف شد باالاخره قسمت شما هم از این جشن تولد بادکنکیه که میبینی که دو روز باهاش ور رفتی و بازی کردی و آخر ش هم ترکید ما کارمون شده بود بادکنک جمع کن به محض این که بادکنک از دستت درمیرفت صدات درمیومد ومیخواستیش و ما هم باید فوری اونو به دست شما میرسوندیم ...
نویسنده :
مامان وباباش
9:20