امیررضاامیررضا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 22 روز سن داره

امیررضادلبندم

امیر رضا وبادکنک جشن تولد

نازنینم دو شب پیش باهم دیگه رفته بودیم تولد مبین جون پسر عموی بابات شما اولش خوب بازی کردی و آروم بودی چون تا حالا جای شلوغ و پر سرو صدا نبرده بودمت همش میترسیدم گریه کنی اما خدا رو شکر اینطور نشد و پسرم مثل همیشه پسر گلو آقایی بود و روی مامانشو سفید کرد اما قبل از آوردن کیک و  شروع مراسم و عکس انداختن جنابعالی خوابیدی و نشد که با بقیه بچه ها عکس بندازی  خیلی حیف شد  باالاخره قسمت شما هم از این جشن تولد بادکنکیه که میبینی که دو روز باهاش ور رفتی و بازی کردی و آخر ش هم ترکید ما کارمون شده بود بادکنک جمع کن به محض این که بادکنک از دستت درمیرفت صدات درمیومد ومیخواستیش و ما هم باید فوری اونو به دست شما میرسوندیم ...
23 ارديبهشت 1392

اولین دندون

مامانی جونم بالآخره اولین دندونت درست در 5ماه و بیست روزگیت در اومد . خوشگلم دوسه روزی بود که گاهی وقتها درد داشتی و یه کم ادیت میکردی من وبابات هم فکر میکردیم که دل درد گرفتی مخصوصا شبها که راحت نمیخوابیدی و از درد هی وول میخوردی به خودت میپیچیدی و ما هم از این موضوع حسابی ناراحت بودیم وهر چی قطره و شربت ذکتر داده بود رو نوش جونت میکردیم    چند باری دهنت رو وارسی کرده بودیم چیزی متوجه نشده بودیم تا اینکه یه روز که داشتی با بابات بازی میکردی و با صدای بلند میخندیدی ودهنت کاملا باز بود متوجه مروارید سفیدی شدم که تازه داشت به آرومی خودنمایی میکرد وقتی متوجه دندونت شدم با صدای بلند داد زدم که وای خدا دندونش در اومده که شما ...
23 ارديبهشت 1392

امیرررضادرجمکران

امیررضا جونم چند روز قبل از عید به همراه بابات و مامان بزرگت رفتیم جمکران  این اولین باری بود که قدم در این مکان مقدس گذاشتی مسجد خیلی خلوت بود   شما هم پسر خوبی بودی واصلا مامانی رو اذیت نکردی خودت به تنهایی مشغول بازی شدی وما هم نمازهامونو راحت خوندیم آفرین به پسر گلم میبوسسسسسسمت عزیزدلم چشمت همش دنبال مهرو تسبیح بود هر چیزی که دستت میدادیم قبول نمیکردی و باز هم میخواستی مهر رو برداری     تا اینکه این تسبیح رو دادیم دستت و یه مدتی باهاش مشغول شدی و ما هم با خیال راحت نمازمون رو خوندیم بعد از تموم شدن نماز هامون اومدیم حیاط مسجد ، باد ...
23 ارديبهشت 1392

کارهای جدید

عزیزم الان داری آخرهای شش ماهگی رو میگذرونی آنقدر ناز وشیطون شدی وکارهای عجیبی میکنی که اندازه سنت نیست و همه تعجب میکنند از این همه شیطونی های تو تازگیهاهم که عادت کردی سرت رو میذاری زمین و شکمت رو میبری بالا  وقتی من وبابات اولین بار این کارت رو دیدیم کلی بهت خندیدیم  تو هم برگشتی و با خنده نگامون کردی  وقتی دیدی که ما خوشمون اومده و باعث خوشحالی ما شدی این کا رو چند بار دیگه هم تکرار کردی هر چقدر اسباب بازی کنارت باشه باز هم تا مهر رو هر جا میبینی فوری هجوم میاری به طرف اون تا اون رو ببری تو دهنت  آخه یه بار اونو قبلا مزه کردی و به نظرت خوشمزه و خوش طعم اومده اینه که دست بردار نیستی الان دیگه هر جا که ...
13 ارديبهشت 1392